نویسنده: عباس رمضانی



 

1. منشی مخصوص قائم مقام

«میرزا علی نقی فراهانی» که در سمت منشی میرزاابوالقاسم فعالیّت می کرد، طرفدار سیاست انگلیس بود و از آنان حقوق دریافت می کرد، ولی قائم مقام از موضوع بی اطلاع بود. این منشی در کار جاسوسی به نفع انگلیسی ها به قدری ظریف عمل می کرد که به راحتی اسناد مهمّ ایران را برای سردمداران حکومت انگلیس می فرستاد و با گزارش های روزانه و مرتّب خویش آنان را در جریان اوضاع داخی و خارجی قرار می داد.

2. دشمنی محمدشاه

ارتباط شاه و قائم مقام در آغاز حکومت صمیمی و دوستانه بود، ولی با گذشت زمان و شایعه پراکنی قدرت طلبان و سودجویان مبنی بر برنامه ریزی میرزاابوالقاسم برای رسیدن به پادشاهی و زمینه سازی برای سقوط شاه سبب گردید تا کینه ی صدراعظم را به دل گیرد و با همین نگرش او را از صدارت عزل نماید.

3. سخت گیری در امور مالی

بذل و بخشش دربار شاهان در همه ی دوره های تاریخ ایران به چشم می خورد و با افراط و تفریط همراه بوده است. دربار محمدشاه نیز با برخورداری از این وضع باعث ایجاد هرج و مرج های اقتصادی و حیف و میل خزانه ی دولت شد. قائم مقام در جریان اصلاح امور اقتصادی و دارایی ایران ریخت و پاش های دربار را محدود کرد و در این زمینه با همه به صورت مساوی برخورد نمود. معروف است که وقتی محمدمیرزا نایب السلطنه بود یک شب در خراسان برایش مهمانی رسید و به قائم مقام پیام داد تا برایش غذایی بفرستند. صدر اعظم در پاسخ شاه پیامی فرستاد و گفت:« قانون شما آن است که هر شب باید در سرخوان نایب السّلطنه کار اکل و شرب(1) کنید، خوان جداگانه سبب نشود. هم اکنون مهمان را عذر در کنار نهید و به آن جا کوچ دهید(2)».

4. مدّعیان صدارت

مقام صدارت در حکومت های ایران از منصب های بزرگ و قدرت مندی بوده و صدراعظم بعد از شاه شخص دوم مملکت محسوب می شده است.
عدّه ای برای رسیدن به این منصب تلاش زیادی می کردند و حتی برای نیل به مقصود خویش، جان دیگران را به خطر انداخته و یا باعث مرگ آن ها می شده اند. در زمان محمدشاه، وقتی مدّعیان صدارت از نظر شاه مبنی بر اولویت دادن میرزاابوالقاسم برای صدارت آگاه شدند، مراتب نارضایتی خویش را اعلام نمودند و با قائم مقام بنای ناسازگاری گذاشتند. الله یارخان آصف الدّوله، عبدالله خان امین الدّوله، حاجی میرزا آقاسی، میرزا ابوالحسن خان ایلچی و دیگران از این دسته بودند که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم شاه را نسبت به قائم مقام بدبین کردند.

5. روس ها و انگلیسی ها

اگرچه روس و انگلیس در جلوس محمدشاه به تخت پادشاهی سهیم بودند، ولی مخالفت آن ها با ایران و پیشرفت و توسعه ی این کشور بر همگان روشن بود و چون قائم مقام از سیاست آن ها آگاهی کافی داشت به هیچ وجه زیر بار ظلم آن ها نرفت. مخالفت میرزا ابوالقاسم برای این دو کشور غیرقابل قبول بود، زیرا خواسته های غیرمشروع آنان به نتیجه نمی رسید. قائم مقام خطاب به وزیر مختار انگلیس اظهار داشت:
« تا به حال اجرای موادّ عهدنامه ی ترکمان چای در تأسیس قنسول خانه های (3) روس را رد کرده ام، تا آخر نیز به هر طریقی باشد به مردی و نامردی رد خواهم کرد. به همین جهت چنین حقّی به هیچ دولت دیگر نمی دهم، زیرا برای ایران زیان بخش است و انگلستان نباید در موضوعی که این اندازه برای ما زیان بخش است، اصرار ورزد والا چه فرقی است با تجاوز روس ها که به زور سر نیزه عهدنامه ی ترکمان چای را بر ما تحمیل کردند. تأسیس قنسول خانه ی روس در گیلان موجب انهدام ایران به عنوان یک ملت خواهد گردید و عاقبتش این است که بین دو شیر قوی پنجه که چنگال خود را در بدن وی فرو برده اند، تکّه پاره شود. ایران به عنوان یک ملت واحد از زیر دندان یک شیر جان سالم به در نمی برد، چه رسد که بین دو شیر قرار گیرد(4)».
بدون تردید قائم مقام برای برقراری روابط با سایر دولت ها و تقویت سیاست خارجی ایران نظر مساعدی داشت، ولی عملکرد دو کشور مذکور و امتیازاتی که ایران به آن ها داده بود، جز یأس، ناامیدی، خفّت و تحقیر ایران سود دیگری نداشت و او مجبور بود که در این مقطع زمانی، قاطعانه در مقابل روس و انگلیس بایستد. گفته های صریح و آشکار قائم مقام امید انگلیس ها را به یأس تبدیل کرد. او با گفته های بی پرده اش، بزرگی و فخرفروشی دولت انگلیس و روس را زیر سؤال برد. عکس العمل میرزاابوالقاسم، واکنش دولت های روس و انگلیس را به دنبال داشت و آن ها بر دشمنی خود بر ضدّ وی افزودند و با اعزام جاسوسان، تحریک مخالفان و دشمنان داخلی محمدشاه را با خود هم نوا کردند و زمینه را برای عزل صدراعظم فراهم نمودند.

رساله ی شکواییه

جنگ های طولانی ایران و روس علاوه بر تلفات انسانی، اقتصادی و تفکیک های بخش های مهمّی از مناطق، شهرها و سرحدّات ایران و انضمام آن ها به خاک روسیه، نتایج ویران گر دیگری نیز به همراه داشت. اعلام مخالفت قائم مقام با آغاز دوره ای از این جنگ و عزلش از وزارت آذربایجان و پیش کاری عباس میرزا، میرزا ابوالقاسم را در شرایط روحی نامساعد و بدی قرار داد و در همین دوران بود که رساله ای تحت عنوان« رساله ی شکواییّه» نوشت که از نظر ارزش ادبی از جایگاه والایی برخوردار است. او در این رساله ضمن بیان شرایط زمانه، ویژگی های مردم روزگارش را نیز برشمرده و با ذکر عبارات زیبا و نثری موزون و هم آهنگ موقعیّت خویش را در دوران مسؤولیّت حکومتی بیان کرده و آن را با دوران عزل مقایسه نموده است. در این مقایسه اظهار می کند که در زمان وزارت و پیش کاری نایب السّلطنه در تبریز از احترام خاصّی برخوردار بوده و همه از او فرمان برده اند. بهترین جای مجلس به او اختصاص داشت و در هیچ کاری پیش از وی حرکت نمی کردند، ولی اکنون کسی به او توجه نمی کند. تألّمات روحی او در تهران به گونه ای بوده که می گوید:
« ... زندگانی نکردم در تهران، مگر مانند بدر در حال فرو رفتنش و ستاره هنگام پاشیدن و فرو ریختنش و دلی لبریز از حسرت ها و اندوه ها و مانند سیلابی که دور گرداند از حوزه اش ابرهای باران زا و مانند برفی که در زیر فشار باد سموم تابستان است و شاخه ی سرسبزی که گرفتار باد دبور(5)‌ماه میزان(6)».
او در دوران عزل تنها و بی کس بود و کسی به دیدارش نمی رفت.« رفیقی و دوستی دیدن نکرد از من مگر به نحوی که نبود در خور شأن من. عقب انداختند مرا بعد از آن که مقدّمم داشتند. وسایل زندگی ام دادند و خُردم کردند...(7)»، بالاخره آن قدر عرصه بر او تنگ شد که خود را با یک قربانی مقایسه کرده و اظهار داشته است:
« به راستی که سرگذشت من در مهمان سرای دوستان و اخوان مانند شتر قربانی است در روز عید قربان. صبح عید بیرونش می آورند با شکوهی بایسته و آرایش آراسته، گوش واره کرده اند گوشانش را، سرمه کشیده اند چشمانش را، قلّاده کرده اند گردنش را، خلعت پوش کرده اند بیرونش را، تزیین کرده اند با جامعه های زیبای بهادار اندام و بدنش را، می رود هروله کنان بین نی و طبل و دایره ها، می گردد گرد دروازه ها و خانه ها، می دوند از هر خانه دسته جات بسیاری پشت سرش، همه قصد کشتارش کرده اند، می برندش تا به کشتارگاهش، این جا مورد محبت بیش ترش قرار می دهند و شیرینی و حلوا در دهانش می گذارند. حال باید دید فقط به کشتنش اکتفا خواهند کرد؟ خیر خیر، حاشا و کلّا، بلکه هنوز نچشیده است مزه ی حلوای شان را و احساس نکرده است شیرینی آن را که می چشانندش تلخی ضرب نیزه و سنان و پیش از آن که برسد شیرینی آن به حلقش، جای می دهند سرنیزه را به گلویش و قصّاب ایستاده است بالای سرش و آماده کرده است آلات و ادوات بُرنده اش را، می شکند و می درد تکه تکه، قطعه قطعه تن و بر و اندامش را، می گیرند انتقام خود را از او با طعن ها و ضرب ها(8)».

شهادت قائم مقام

بین عواملی که برای عزل قائم مقام برشمردیم، نقش انگلیسی ها و تأثیر آن ها بر دیگر عوامل مقدّم تر است. یکی از عاملان اصلی مرگ او این دولت می باشد و اگرچه روس ها نیز در این فاجعه ی انسانی بی تقصیر نبوده اند، ولی آن چه به زندگی این شخصیت بزرگ علمی، ادبی، سیاسی و فرهنگی در ایران پایان داد، مخالفت های بریتانیا با وی و تأثیر این کشور در تغییر نوع نگاه محمدشاه نسبت به قائم مقام بود. آن ها به واسطه ی اندک مشارکتی که تمجید مقدّمات جلوس شاه داشتند، او را وام دار خود ساختند و برای تحقّق خواسته های خویش انتظارات بسیار زیادی از ایران نمودند. قائم مقام به عنوان شخص دوم مملکت و به سبب مسؤولیّتی که در قبال حفظ و حراست از آب و خاک و سرمایه های ایران داشت، هرگز به خود اجازه نداد در مقابل درخواست های رنگارنگ و ناحقّ آنان سرتعظیم فرود آورد. او برای این کار ساخته نشده بود و نمی توانست وجدان انسانی، ایرانی و ملّی خود را به خاطر بیگانه زیرپا گذارد و خدای نکرده تاریخ ایران را با اقدامات خلاف مصلحت نظام و مردم لکّه دار نماید. قضاوت تاریخ و نسل های آینده دو نکته ی بسیار مهمّی بودند که همواره در ذهن، قلب و وجود قائم مقام مرور می شد و در مواجه شدن با انگلیسی ها، آن ها را آشکارا می دید و با خود می گفت: آیا باید برای گذران موقّت روزهای مسؤولیّت، زندگی ظاهری و فریبنده ی دنیا، آخرت خود و آینده ی کشور را به مخاطره بیندازم؟ خاندان من از ابتدا تاکنون با شرافت، مردانگی و وجدان بیدار انسانی زیسته اند، آیا پاسخ دادن به مطامع انگلیسی ها کار درستی است؟
قائم مقام با عزمی راسخ، اراده ی قوی و با علم به آن که مخالفت هایش او را به کام مرگ خواهد کشاند، در مقابل انگلیسی ها و همه ی دشمنان داخلی و خارجی ایستاد و هیچ گاه ذلّت و زبونی را نپذیرفت و پیام و درس مردانگی، شجاعت، شهامت، وطن دوستی و نفی ظلم و استبداد را به عنوان ارمغان زندگی خویش به آیندگان منتقل ساخت. او در نامه هایش بارها و بارها هشدارهایی به عباس میرزا و محمدشاه می داد و آنان را از تبانی های انگلیس و دیگر کشورها و نیز مکر و نیرنگ برخی از افراد خودکامه ی درباری آگاه می ساخت. در ایران عده ای با نغمه های شوم، وحشتناک و غیرانسانی انگلیسی ها همراه می شدند و اطلاعات دربار، مذاکرات قائم مقام با شاه و دیگران را بی کم و کاست به انگلیس منعکس می کردند و در این کار به قدری تبحّر داشتند که انگلیس از آن ها قدردانی می کرد. غم و اندوه قائم مقام برای جریان عزلش، بی سر و سامانی زندگی، غارت مختصر اموال، تبعید، زندانی شدن و متفرّق گشتن خاندانش نبود. او برای خدشه دار شدن و نابودی حاکمیّت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و استراتژیکی ایران نگران و افسرده بود و علی رغم همه ی تلاش هایی که برای بیداری و آگاهی محمدشاه انجام داد، نتیجه ای به دست نیاورد. او برای ورود به دستگاه حکومت شاه جوان رغبتی از خود نشان نمی داد و اطمینان داشت که روزی دستان پلیدش به خون او آلوده خواهد شد. اقدام عباس میرزا برای حضور محمدشاه و قائم مقام در حرم حضرت امام رضا(ع) و سوگند خوردن و پیمان بستن آن دو برای پشتیبانی و هم راهی و همکاری یک دیگر در همین راستا بود.
قائم مقام در تحکیم پایه های حکومت محمدشاه از جان مایه گذاشت، ولی ناسپاسی او در حقّ میرزا ابوالقاسم یکی از زشت ترین اقداماتی است که در پرونده ی حکومت قاجار ثبت و ضبط گردیده و همان گونه که تاریخ آن را به نسل حاضر منتقل نموده، به نسل های آینده نیز منعکس خواهد کرد و انگلیسی ها نیز به دلیل همکاری در این موضوع و اقدام ننگین مورد خشم و غضب ایرانیان و همه ی آزادی خواهان و بشردوستان جهان قرار خواهند گرفت.
عزل قائم مقام و مرگ او بسیار مرموز و حساب شده صورت گرفت. فرمان محمدشاه چنین است:« از باغ نگارستان به ایّوب بیک، سرقراول باغ نگارستان. با دریافت این ملفوفه(9) به گونه ای که کسی بو نبرد با مأمور دربار همکاری کرده و شخص موردنظر که مظنون است و در رأس امور می باشد و خداوندگار سرای باغ لاله زار محسوب می شود به باغ نگارستان منتقل می نمایی(10)».
آخرین روزشمار زندگی قائم مقام از غروب روز یک شنبه 24 ماه صفر سال 1251هـ.ق(11) آغاز شد. مطابق برنامه قرار بود قائم مقام با افراد دیگری برای عرض تسلیت به منزل میرزامحمد، ولد میرزا احمد کاشانی برود. مأموری که حامل پیام شاه بود، موضوع را به آگاهی و اطلاع قائم مقام رساند(12). میرزاابوالقاسم گفت:« کارهای باقی مانده زیاد است و باید به آن ها رسیدگی کنم، شما بروید من فردا صبح شرفیاب می شوم(13)». مأمور نپذیرفت و با ناراحتی پاسخ داد:« مأموریم تا جناب قائم مقام را هم اکنون به پای بوس بریم(14)».
قائم مقام به همراه مأموران حرکت کرد. وقتی وارد باغ نگارستان شد، سراغ شاه را گرفت، ولی او را ملاقات نکرد. از مأموران خواست تا برگردد و در فرصت دیگری به حضور شاه برسد، اما آن ها نپذیرفتند. چون ساعت شرعی فرارسید، نماز مغرب و عشاء را خواند و بار دیگر از شاه سراغ گرفت. این بار پاسخ شنید که قبله ی عالم فرموده اند: شما بمانید و خارج نشوید. چون خسته بود مقداری استراحت کرد و پس از آن دوباره در مورد شاه سؤال نمود، ولی همان پاسخ قبل را شنید. خواست برگردد و فردا صبح بیاید، اما مأموران مانع خروج او شدند. میرزاابوالقاسم اظهار داشت: پس بفرمایید من محبوسم. گفتند: شاید چنین باشد(15). با ردّ و بدل شدن این گفت و گوها، قائم مقام کاملاً فهمید که قصد محمدشاه از این اعمال نابودی او و پایان دادن به زندگی اش است. در این زمان قصیده ی زیر را مرور کرد و بیت اول آن را با ناخن روی دیوار نوشت(16):

روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار دارد
چرخ بازی گر از این بازیچه ها بسیار دارد

مهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آرد
قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد

گه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بندد
گه چو رهبان و کشیشان جانب کفّار دارد

گه نظر با پلکنیک(17) و با کپیتان(18) و افیسر(19)
گاه با سرهنگ و با سرتیپ و با سردار دارد

لشکری را گه به کام گرگ مردم خوار خواهد
کشوری را گه به دست مرد مردم دار دارد

گه به تبریز از پطر بودغ(20) اسپهی غلّاب(21) راند
گه به تفلیس از خراسان لشکری جرّار(22) دارد

گه بلوری چند از آن جابر(23) سفاین حمل بندد
گه کروری چند از این جا برهیونان(24) بار دارد

هرچه زین اطوار(25) دارد عاقبت چون نیک بینی
بر مراد چاکران خسرو قاجار دارد

آن چه گذشت بیان گر تأثیر توصیه های انگلیسی ها و مخالفان قائم مقام در محمدشاه است. آن ها صدراعظم را در نظر شاه، فرد منفوری جلوه دادند که حتی حاضر به دیدار او نیز نبود. کسی که علاوه بر صدارت، برای وی حکم معلّمی داشت و در همه ی خطرات، سختی ها، مشکلات زندگی، حکومت و کشورداری یار و یاورش بود. محمدشاه، حتی مقام خود را مدیون زحمات و هدایت های قائم مقام می دانست.
میرزا ابوالقاسم از زمان ورود به باغ نگارستان تا شب 29 ماه صفر در سر در بالاخانه ی باغ نگارستان توقیف بود و بعد از آن او را به بهانه ی ملاقات با شاه به عمارت حوض خانه که وسط باغ بود، کشاندند. در این هنگام « اسماعیل خان قراچه داغی»، سرهنگ فرّاش خانه، میرغضب باشی و چند نفر میرغضب دیگر بر او ریختند و چون محمدشاه سوگند یاد کرده بود که خون او را نریزد، دستمالی را در دهان او فرو بردند و خفه اش نمودند. مأمورها پس از اطمینان از مرگ قائم مقام، بدن او را در گلیمی پیچیدند و شبانه عازم شهر ری شدند. هم زمان با اذان صبح که « آقابزرگ تهرانی(26)» برای اقامه ی نماز بیدار شده بود، به وی گفتند که به فرمان شاه باید این جنازه را در گوشه ای دفن کنند. وی پرسید: بدن کیست؟ گفتند: قائم مقام. به هر حال او را با لباس هایی که بر تن داشت، ‌در نزدیکی مرقد مطهّر حضرت حمزه(ع) و نزدیک قبر ابوالفتوح رازی دفن کردند. آقابزرگ بخشی از لباس های میرزاابوالقاسم را خون آلود دید و این موضوع حاکی از آن است که محمدشاه به سوگندش وفا نکرده است.
مطابق بعضی از اسناد موجود تاریخی، قائم مقام نحوه ی مرگ خود را پیش بینی کرده و طی نامه ای که قبل از ترک تهران و عزیمت به تبریز به برادرش« میرزا موسی خان» نوشته، چنین اظهار داشته است:« هرگاه بخواهی بدانی احوال آینده ی خود را بی رمل و نجوم و فال خواجه حافظ و مثنوی، از روی تجربه و امتحان و بلدیت اوضاع آن سرکار می دانم، پارچه کاغذی جداگانه نوشته ام. همان را نگاه دار تا بعد از این همه، آن ها را بر من وارد خواهی دید، بدانی که از روی نادانی مبتلا نشده و غافل نبوده ام به دامت بلکه همه ی این چاه ها و راه ها را می دانسته ام، ولی به اختیار خود و نه به اجبار غیرمحض اطاعت و تحصیل رضای صاحب کار و ولی نعمت خود تا دو کلمه ی خطّ مبارک را زیارت کرده ام، برخاسته و آمده ام(27)».

خاندان قائم مقام بعد از مرگ وی

دشمنی محمد شاه و دیگر سردمداران حکومت قاجار نسبت به خاندان قائم مقام بعد از مرگ او نیز خاتمه نیافت. او بستگان آن وزیر بزرگ و بیدارگر را تحت تعقیب قرار داد و حتی اجازه نداد تا کسی برای میرزاابوالقاسم سوگواری کند. محمدشاه به یکی از دشمنان سرسخت قائم مقام به نام‌« قاسم خان سرهنگ(28)» مأموریت داد تا با عده ای از نیروهای زبده، محلّ زندگی خاندان میرزاابوالقاسم را محاصره و همه را دستگیر نماید. هم چنین منسوبین و دوستان او را در هر منصبی که بودند، عزل کردند و اموال و دارایی آنان را به یغما بردند و زن و فرزندشان را آواره ساختند. برخی از فرزندان قائم مقام برای نجات جان خود به منزل میرزاابوالقاسم که امام جمعه ی تهران بود، رفتند و متحصّن شدند. مأموران به قدری امام جمعه را تحت فشار قرار دادند که کار از دست او نیز خارج شد و فرزندان قائم مقام در یک شب سرد و برفی با پای پیاده به شهر ری رفتند و در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) تحصّن کردند.
چند ماهی در حرم سکونت داشتند و با گرم شدن هوا و فرارسیدن فصل بهار به قم رفتند. در قم نیز حدود دو سال با سختی زندگی کردند و با شدّت گرفتن بیماری محمدشاه و کاهش بی رحمی های وی نسبت به خاندان قائم مقام و هم چنین وساطت عده ای، شاه مجوّز ورود آن ها به فراهان را صادر کرد(29)، علاوه بر محمدشاه، حاجی میرزا آقاسی که بعد از قائم مقام صدراعظم شد نیز به خاندان میرزا آزار و اذیت می رساند. در زمان ناصرالدین شاه که حدود 25 سال از مرگ قائم مقام گذشته بود، دو تن از فرزندان او به نام های میرزامحمد و میرزا علی قائم مقام به دربار راه یافتند و ناصرالدین شاه از وقایع گذشته ای که بر سر قائم مقام آمده بود، اظهار تأسف کرد! میرزا محمد مسؤولیّتی را در دربار نپذیرفت و فقط خواست کسی مانع زندگی اش نشود. این شخص در سال 1301هـ.ق درگذشت و نزدیک قبر پدرش مدفون گردید. میرزا علی نیز با کراهت شغل استیفای(30) خراسان را پذیرفت و پس از مرگش که در سال 1300هـ.ق اتفاق افتاد، در نزدیک قبر پدرش به خاک سپرده شد(31).
مسلّماً تأسّف ناصرالدین شاه سودی نداشت، زیرا خودش نیز سال ها بعد میرزاتقی خان امیرکبیر، شاگرد و دست پرورده ی میرزاابوالقاسم را به قتل رساند و لکّه ی ننگی در تاریخ ایران برجای گذاشت، قبر قائم مقام تا سال 1287هـ.ق و تا 23 سال بعد از سلطنت ناصرالدین شاه مخفی بود و در آن زمان فرزندش، میرزا علی قائم مقام با اجازه ی ناصرالدین شاه و استفسار(32) از مرحوم حاج سیّد آقابزرگ آن را کشف کرد و در حال حاضر با توجه به تغییراتی که در صحن حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) صورت گرفته، محلّ آن کاملاً مشخص می باشد.

پی نوشت ها :

1.خوردن و آشامیدن.
2. صدراعظم های سلسله ی قاجاریه، پرویز افشاری، ص 89.
3.سفارت خانه ها.
4. قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، سجاد راعی گلوجه، ص 83.
5. بادی که از سمت مغرب بوزد، در مقابل باد شرقی.
6.قائم مقام نامه، محمدرسول دریاگشت، ص 279.
7. همان، ص 286.
8. همان، ص 287.
9. نامه و یا حکم دربسته و پیچیده شده.
10. غروب در پگاه، امیرکبیر قربانی استبداد و استعمار، بهرام افراسیابی، ص 23.
11. برابر با سال 1214شمسی و 1835 میلادی.
12. چند نفر مأمور به سرکردگی یوسف خان ساری اصلان پیام را آورده بودند.
13. دیوان قائم مقام فراهانی، به کوشش مجتبی برزآبادی فراهانی، ص 5.
14. همان.
15. قائم مقام نامه، محمدرسول دریا گشت، ص 236.
16. دیوان قائم مقام فراهانی، به کوشش مجتبی برزآبادی فراهانی، ص 205.
17. سخنان گوشه دار، نکوهش.
18. کاپیتان، درجه ی نظامی.
19. افسر.
20. منظور سن پترز بورگ روس است.
21. بسیار چیره دست.
22. فرماندهی که لشکر مجهّز و زیاد دارد.
23. شکسته بند( ستم کار هم معنی می دهد).
24. شترها.
25. اندازه، حال و وضع.
26. متولّی آستان مقدس حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع).
27.سیاستگران دوره ی قاجاریه، ج2، خان ملک ساسانی، ص 9.
28. قائم مقام در آیینه ی زمان، بهرام فلسفی، ص 244.
29. همان، ص 246.
30. مستوفی.
31. همان، ص 253.
32. پرس و جو و توضیح خواستن از کسی.

منبع: رمضانی، عباس؛ (1386)، قائم مقام فراهانی، تهران: ترفند، چاپ چهارم.